هوالعیم

انسان آنجا که به خود می پردازد حال خود را مشاهده میکند. خود را به خوب یا بد ارزیابی می کند، این حال هر لحظه متغییر است و هر مقدار بیشتر به خود پرداخته باشد درک وی نیز بیشتر می شود. ولی این حال چیست؟ منشاء آن کجاست؟ 

 حال رامستقل و جدای ازمنشاء آن نمی توان تصور کرد، حال ظهوری ازمنشاء است.

منشاء این حال، احوال انسان است. احوال چیزی جدای ازحقیقت انسان نیست، عین آن یا صورتی از آن است و ثابت است."فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم ولکن اکثر الناس لا یعلمون". حقیقت انسان عین ربط به خداوند و احوال نیز این عین ربط است. درک این مسئله کار دشواری است زیرا انسان همواره خود را در نسبت با خداوند درک می  کند و خداوند را نه با خداوند بلکه در حجاب خود میبیند. خود اوصاف خداوند رادر خود میبیند و به خود نسبت می دهد و آنجا انسان، من می شود.

من، احوال را به حجاب می برد در واقع خود حجاب احوال می شود و انسان از حقیقت غفلت میکند و خود را در صورت حقیقت میبیند. احوال در حجاب من ظاهر می شود. حال همان ظهورات احوال است.حجاب آنقدر که رقیق است حال انسان به حقیقت نزدیکتر وتمایل انسان به آن بیشتر است و هر چقدر غلیظتر اثبات خود(من)  افزایش می یابد. ظهور این میل به اثبات خود، به شکل گناهان است.

میل به اثبات نامحدود و پایان ناپذیر است زیرا نسبت انسان با خداوند نسبت به حدی است. طلب گناه برای اثبات این من است و شریعت ظهور حقیقت در حجاب است از باطنی بی حجاب.

حقیقت عین ربط به خدا بودن انسان است. شریعت در ظهور حقیقت حجاب را می خراشد. احوال، از این خراش ها خالص تر به ظهور می رسد. انسان، حال خوب را آنجا احساس می کند. حال خوب،  تا زمانی هست که من به خود پردازد و بااثبات خود دوباره حقیقت را به حجاب برد.

این خود اثباتی امری پیوسته و همیشگی است. زیرا نسبت انسان یا خداوند نسبتی همیشگی است، غلظت من به حدی میرسد که همه حالات احوال را در بر میگیرد و از هر چیز در پی اثبات خود استفاده می کند. حتی شریعت... شاید بتوان آن را به نفس اماره اعتبار کرد. آنگاه که احوال از روزنه های من خود را نمایان میکند. تعارضی اتفاق می افتد میان حقیقت و حجاب حقیقت" و لا أقسم بالنفس اللوامة".انسان، حال خوب را همراه با دلتنگی خاص که نشان از دور افتادن است درک می کند...


 _محمدی